مسجد مهمان کش
???
??
?مسجد مهمان كش
در زمان قديم مهمانخانه و هتل و از اين قبيل اماكن نبود . اگر كسي وارد محلي مي شد و دوست و آشنايي نداشت معمولا به مسجد مي رفت و در آنجا مسكن مي گزيد .
مسجد مهمان كش از اين جهت معروف شده بود زيرا هر كسي شب آنجا مي خوابيد صبح ، جنازه اش را بيرون مي آوردند و كسي هم نمي دانست علت چيست .
روزي شخص غريبي به اين شهر آمد و جون جايي براي ماندن نيافت رفت كه در مسجد بخوابد ، مردم نصيحتش كردند كه به اين مسجد نرو هر كس در اين مسجد خوابيده است زنده نمانده است .
مرد غريب كه آدم شجاع و دليري بود گفت من از زندگي بيزارم و از مرگ هم نمي ترسم و مي روم چه مي شود ؟
بهر حال مرد شب را در مسجد خوابيد . نيمه هاي شب صداهاي هولناك و مهيبي كه زهره شير را آب ميكرد از اطراف مسجد بلند شد .
مرد با شنيده صدا از جا بلند شد و فرياد كشيد :
هر كه هستي بيا جلو ! من از مرگ نمي ترسم ، من از زندگي بيزارم ، بيا هر كاري دلت مي خواهد بكن .
با فرياد مرد ناگهان صداي سهمناكي بلند شد و ديوارهاي مسجد فرو ريخت و گنجهاي مسجد پديدار شد .
اين داستان را سيد جمال الدين اسدآبادي از مثنوي مولوي نقل مي كند و در پايان داستان نتبجه گيري مي كند :
بريتانياي كبير(يا هر قدرت استعمارگر ديگر) چنين پرستشگاه بزرگي است كه گمراهان چون از تاريكي سياسي بترسند به درون آن پناه مي برند و آنگاه اوهام هراس انگيز ايشان را از پاي در مي آورد ، مي ترسم روزي مردي كه از زندگي نوميد شده ولي همت استوار دارد به درون اين پرستشگاه برود و يكباره در آن فرياد نوميدي برآورد ، پس ديوارها بشكافد و طلسم اعظم شكسته شود .
?پیرامون انقلاب اسلامی،ص46_47