خشم نگیر
خشم نگير !
مردي از اعراب به خدمت رسول اكرم صلي اللّه عليه و آله آمد و از او نصيحتي خواست ، رسول اكرم در جواب او يك جمله كوتاه فرمود و آن اينكه : لا تغضب . خشم نگير !
آن مرد به همين قناعت كرد و به قبيله خود برگشت ، تصادفا وقتي رسيد كه در اثر حادثه اي بين قبيله او و يك قبيله ديگر نزاع رخ داده بود و دو طرف صف آرايي كرده و آماده حمله به يكديگر بودند .
آن مرد روي خوي و عادت قديم سلاح به تن كرد و در صف قوم خود ايستاد . در همين حال ، گفتار رسول اكرم به يادش آمد كه نبايد خشم و غضب را در خود راه بدهد ، خشم خود را فروخورد و به انديشه فرو رفت . تكاني خورد و منطقش بيدار شد ، با خود فكر كرد چرا بي جهت بايد دو دسته از افراد بشر به روي يكديگر شمشير بكشند ، خود را به صف دشمن نزديك كرد و حاضر شد آنچه آنها به عنوان ديه و غرامت مي خواهند از مال خود بدهد .
قبيله مقابل نيز كه چنين فتوّت و مردانگي را از او ديدند از دعاوي خود چشم پوشيدند . غائله ختم شد و آتشي كه از غليان احساسات افروخته شده بود با آب عقل و منطق خاموش گشت .
?بیست گفتار،ص194