حکایت
علامه طباطبایى (ره) نقل کردند در تبریز، دو نفر از علما که هر کدام داراى موقعیت و مقامى بودند نسبت به هم رقابت داشتند. شبى یکى از آن دو به فکر فرو رفت و با خودش گفت: من خیلى کار کردم، ولى براى مردم. روضه خوانى، بیان مسأله شرعى و السلام علیک یا ابا عبدالله را بدون ریا می گویند و مثل ابر بهارى گریه مى کنند ولى برخى افراد اینگونه نیستند چه بسا هدف این است که کارى کنیم تا مردم زیاد اشک بریزند. با خودش فکر کرد که یک قدرى هم به خودم برسم یعنی فقط به مردم هشدار مىدهیم، پس خودمان چى؟ مثل اینکه ما از عالم دیگر آمدهایم و فقط إشراف بر مردم داریم. در آن موقع به ذهنش رسید نزد کسى که اهل معنی بود رفت و به او گفت تو مرا خوب مى شناسى، امشب آمده ام پیش شما که برنامه اى به من بدهید تا آدم شوم. او به آن عالم گفت واقعاً مى خواهى آدم شوى؟ این کار خیلى سخت است.
عالم به او گفت: من تصمیم خودم را گرفته ام گفت: از فردا صبح یک زنبیل بر مى دارى و تا چهل روز زباله هاى کوچه، خیابان و پوست میوه جات ریخته شده را جمع مى کنى و به بیرون شهر مى برى و در محل حیواناتى که در بیابان هستند میریزی تا آنها را بخورند. آن عالم خیلى تعجب کرد که این دیگر چه برنامه اى است! فکر مىکرد لابد برنامه تداوم فلان زیارت، فلان ذکر و مانند اینها را مىدهد، به هر حال تصمیم به انجام آن عمل گرفت در شهر، همه آن عالم را مى شناختند، براى او دشوار بود که چنین برنامهاى را انجام دهد، او پیش از طلوع آفتاب برای اینکه کسی او را شناسایی نکند، عبا را بر سر مىکشید، زنبیل بر مى داشت و مىرفت، زبالههاى شهر را جمع مىکرد. تا چهل روز این کار را ادامه داد و بعد پیش آن شخص رفت. وقتى او را دید خندید و گفت عجب تو فکر کردى که من از تو خواستم تا رزق و روزى حیوانات را برسانى خدا که خود روزى آنها را مىداد. من خواستم تو آدم شوى، خواستم تو خودت را بشکنى نه اینکه عبا را به سرت بکشى تا کسى تو را نشناسد. از فردا دیگر عبا را بر سرت نمىکشى و دستت را از عبا بیرون مىآورى و در ساعت شلوغ و پررفت و آمد خیابانها، آشغالها را جمع مىکنى این کار براى آن عالم خیلى سخت بود. با این حال طبق خواسته آن شخص، فردا صبح زنبیل را به دست گرفت و مشغول جمعآورى زبالههاى کوچه و خیابان شد. مردم هم وقتی او را مىدیدند. با خودشان مىگفتند که شاید این عالم دیوانه شده باشد در این حال رقیبش را دید که به همراه مریدها و شاگردانش مىآید و اتفاقاً زبالهای هم جلوى پاى او افتاده است و بالأخره تصمیم خودش را گرفت و رفت جلو و خم شد که آن را بردارد، ناگاه انشراح کل عالم و باز شدن دید برزخى، براى او رخ داد و حقایق تمام عالم را دید
وَ لاَ تَضْرِبْنِی بِسِیَاطِ نَقِمَتِکَ خدایا، به من توفیق ترک معاصی را عنایت کن تا به خاطر گناهانم با شلاق عذاب و نقمت، مورد تنبیه قرار نگیرم. .
وَ زَحْزِحْنِی فِیهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِکَ
خدایا، مرا در این ماه، از هر چیزی که موجب غضب تو میشود دور کن، خدایا من در ترک معصیت به کمک تو نیاز دارم إِلَهِی بِکَ عَلَیْکَ إِلَّا أَلْحَقْتَنِی بِمَحَلِّ أَهْلِ طَاعَتِکَ وَ الْمَثْوَى الصَّالِحِ مِنْ مَرْضَاتِکَ فَإِنِّی لَا أَقْدِرُ [أملک] لِنَفْسِی دَفْعاً وَ لَا أَمْلِکُ لَهَا نَفْعا؛ إقبال الأعمال ط - القدیمة ج ۲ ص ۶۸۷
بِمَنِّکَ وَ أَیَادِیکَ یَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِین
خدایا، متوسل میشوم به مقام امتنان و قدرت تو ای کسی که نهایت
آرزوی میل کنندگان هستی.