ضمانت بهشت
ضمانت بهشت
ابو بصیر میگوید: من همسایهای داشتم که پیرو سلطان بود و از راه رشوه و غصب و حرام، ثروت اندوخته بود. او مجلسی برای زنان آوازهخوان آماده میساخت و همگی نزدش جمع میشوند و خودش نیز شراب مینوشید.
من بارها به خودش شکایت بردم و گله کردم؛ ولی او دست برنداشت. چون زیاد پافشاری کردم. به من گفت: من مردی گرفتارم و تو مردی بر کنار و با عافیت، اگر حال مرا به صاحبت (امام صادق (علیهالسلام)) عرضه کنی، امیدوارم خدا، مرا هم به وسیله تو نجات بخشد.
گفتار او در دلم تأثیر کرد و چون خدمت امام صادق (علیهالسلام) رسیدم، حال او را بیان کردم. حضرت به من فرمود: چون به کوفه باز گردی، او نزد تو میآید، به او بگو: جعفر بن محمد گفت: تو آن چه را بر سرش هستی، واگذار، من نیز بهشت را از خداوند برای تو ضمانت میکنم.
من چون به کوفه باز گشتم، او و دیگران نزد من آمدند. من او را نزد خود نگاه داشتم، تا منزل خلوت شد، آنگاه به او گفتم: ای مرد! من حال تو را به امام صادق (علیهالسلام) گزارش کردم، او گریست و گفت: تو را به خدا! امام صادق (علیهالسلام) به تو چنین گفت.
من سوگند یاد کردم که او به من چنین گفت. آن مرد گفت: مرا بس است و سپس رفت. او پس از چند روز، پیغام فرستاد و مرا خواست. وقتی به دیدارش رفتم، دیدم، پشت در خانهاش برهنه نشسته! به من گفت: ابا بصیر! هر چه در منزل داشتم، به صاحبانش رساندم و در راه خدا دادم؛ حتی لباسهایم را و اکنون آنم که میبینی!
? ابو بصیر گفت: من نزد دوستانم رفتم و برایش لباس تهیه کردم. چند روز دیگر گذشت و او دنبالم فرستاد که من بیمارم، نزد من بیا! من نزدش رفتم و برای معالجه او در تلاش بودم، تا اینکه زمان مرگش فرا رسید. نزدش نشسته بودم که جان میداد.
در این میان، لحظهای بیهوش شد و سپس به هوش آمد و گفت: ابو بصیر! صاحبت به قولش وفا کرد و سپس درگذشت. من چون حجم به پایان رسید، نزد امام صادق (علیهالسلام) رسیدم و اجازه خواستم. چون خدمتش رفتم، هنوز یک پایم در صحن خانه و یک پایم در راه رو بود که حضرت از داخل اتاق، بی آن که چیزی بگویم،✨ فرمود: ای ابو بصیر! ما به رفیقت وفا کردیم!✨
منتهی الامال، ج 2، ص 247