مشاور نجمیه

داستانک

ارسال شده در 29 خرداد 1396 توسط مژگان عامري در داستان

​☘داستانک:

 

در زمان حکومت عثمانی که حکومت مقتدر و مهمی بوده و انگلیسی ها می‎خواسته اند آن را متلاشی کنند ، در کنار سفارت عثمانی ( سفارت ترکیه) در تهران مسجدی بوده که مامورین سفارت که سنی مذهب بوده اند در آن مسجد صبحها نماز می‎خوانده اند، در این مسجد یک شیخی هر روز صبح روضه حضرت زهرا(س) و اینکه خلیفه دوم در را به پهلوی حضرت زهرا زد و… می‎خواند، 

یک کسی می‎گوید من گفتم اینکه این شیخ هر روز این روضه را در اینجا می‎خواند یک چیزی باید باشد، آمدم و به او گفتم شیخنا، شما روضه دیگری بلد نیستید بخوانید هر روز صبح این روضه را می‎خوانید؟ گفت چرا، گفتم پس چرا هر روز این روضه را می‎خوانی ؟ 

 گفت من یک بانی دارم روزی پنج ریال به من می‎دهد می‎گوید این روضه را در این مسجد بخوان من هم می‎خوانم، گفتم می‎شود این با نیت را به من معرفی کنی ؟ گفت بله، یک دکاندار در همین خیابان است . 

 آن شخص می‎رود با آن دکاندار رفاقت می‎کند بعد می‎گوید شما چطور شده که هر روز در این مسجد روضه حضرت زهرا (س) می‎گویی بخوانند؟ 

می‎گوید یک کسی روزی دو تومان به من می‎دهد که در این مسجد روضه حضرت زهرا خوانده شود، من پانزده ریال آن را برمی دارم و پنج ریال را می‎دهم به این شیخ روضه بخواند، بعد تعقیب می‎کند ببیند که بانی این روضه چه کسی است، معلوم می‎شود روزی بیست و پنج تومان از سفارت انگلیس می‎دهند که صبحها روضه حضرت زهرا (س) در این مسجد که در کنار سفارت عثمانی است خوانده شود و بازار جنگ شیعه و سنی هر روز گرم باشد.   
 [خاطرات آيت الله منتظري ، جلد 1 ، صفحه 82]

نظر دهید »

داستان

ارسال شده در 28 خرداد 1396 توسط مژگان عامري در داستان

​

? داستان عروس خوش بیان?
مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت :

تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به انجام نمازهایش در مسجد بکنی .. کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم !

واشک در چشمانش جمع شد ..
عروس جواب داد : مادر داستان سنگ و گنج را شنیده ای ؟

 

می گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود ، مردی  تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد ..

با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد …و خسته شد .. مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم ..

مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست ، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد !!
طلای زیادی زیر سنگ بود ..

مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت : من پیدایش کردم ، کار من بود ، پس مال من است ..

مرد گفت : چه می گویی من نود ونه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی !

مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند .. و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند ، 
مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد ، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم…

و دومی گفت :  همه ی طلا مال من است ، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم …
قاضی گفت :

 مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست ، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست .. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد ، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند …
و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی .. ، و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم !!
چه عروس خوش بیان و خوبی، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد ..

و نگفت : بله مادر من چنینم و چنانم ، تو نتوانستی و من توانستم …
بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است ..
? اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می گیرد …
 جای بسی تفکر و تأمل دارد ، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند … اما خداوند از مثقال ذره ها سؤال خواهد کرد ..

نظر دهید »

دانستنیها

ارسال شده در 27 خرداد 1396 توسط مژگان عامري در دانستنیها

​#آیا_میدانید⁉️
✍ آيا ميدانيد : نخستين مردمانی كه كشاورزی را جهت كاشت و برداشت كشف كردند ايرانيان بودند.
✍ آيا ميدانيد : نخستين مردمانی كه نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند ايرانيان بودند.
✍ آيا ميدانيد : نخستين مردمانی كه سكه را در جهان ضرب كردند ايرانيان بودند.
✍ آيا ميدانيد : نخستين مردمانی كه عطر را برای خوشبو شدن بدن ساختند ايرانيان بودند.
✍آيا ميدانيد : نخستين مردمانی كه كشتی يا زورق را ساختند به فرمان يكی از پادشاهان زن ايرانی بوده است.
✍ آيا ميدانيد : نخستین ارتش سواره در دنيا توسط سام ايرانی اختراع شد با 115 سرباز.

نظر دهید »

داستانی مفید

ارسال شده در 27 خرداد 1396 توسط مژگان عامري در داستان, پندهای حکیمانه

#حکایت

روزی شخصی سقراط فیلسوف را دید و گفت:ای سقراط بزرگ ، آیا می‌دانی من چه چیزی درباره دوستت شنیدم؟ سقراط جواب داد: یک لحظه صبر کن، قبل از اینکه چیزی به من بگویی، مایلم که از یک آزمون کوچک بگذری. این آزمون، «پالایش ۳ گانه» نام دارد.

آن شخص گفت: پالایش ۳ ‌گانه؟
سقراط: درست است، قبل از اینکه درباره دوستم حرفی بزنی، خوب است که چند لحظه وقت صرف کنیم و ببینیم که چه می‌خواهی بگویی.

اولین مرحله “پالایش حقیقت” است. آیا تو کاملا مطمئن هستی که آنچه که درباره دوستم می‌خواهی به من بگویی حقیقت است؟ آن شخص: نه، در واقع من فقط آن را شنیده‌ام و…

سقراط: بسیار خوب، پس تو واقعا نمیدانی که آن حقیقت دارد یا خیر. حالا بیا از مرحله دوم بگذر، مرحله “پالایش خوبی". آیا آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی، چیز خوبی است؟ آن شخص: نه، برعکس …!

سقراط: پس تو می‌خواهی چیز بدی را درباره او بگویی، اما مطمئن هم نیستی که حقیقت داشته باشد. با این وجود ممکن است که تو از آزمون عبور کنی، زیرا هنوز یک سوال دیگر باقی مانده است: مرحله “پالایش سودمندی". آیا آنچه که درباره دوستم می‌خواهی به من بگویی، برای من سودمند است؟ ان شخص گفت: نه، نه حقیقتا.

سقراط: بسبار حب٬ اگر آنچه که میخواهی بگویی، نه حقیقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا می‌خواهی به من بگویی!

1 نظر »

آزمونی مفید

ارسال شده در 27 خرداد 1396 توسط مژگان عامري در داستان

​#حکایت
روزی شخصی سقراط فیلسوف را دید و گفت:ای سقراط بزرگ ، آیا می‌دانی من چه چیزی درباره دوستت شنیدم؟ سقراط جواب داد:  یک لحظه صبر کن، قبل از اینکه چیزی به من بگویی، مایلم که از یک آزمون کوچک بگذری. این آزمون، «پالایش ۳ گانه» نام دارد.
آن شخص گفت: پالایش ۳ ‌گانه؟

سقراط: درست است، قبل از اینکه درباره دوستم حرفی بزنی، خوب است که چند لحظه وقت صرف کنیم و ببینیم که چه می‌خواهی بگویی.
اولین مرحله “پالایش حقیقت” است. آیا تو کاملا مطمئن هستی که آنچه که درباره دوستم می‌خواهی به من بگویی حقیقت است؟ آن شخص: نه، در واقع من فقط آن را شنیده‌ام و…
سقراط: بسیار خوب، پس تو واقعا نمیدانی که آن حقیقت دارد یا خیر. حالا بیا از مرحله دوم بگذر، مرحله “پالایش خوبی". آیا آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی، چیز خوبی است؟ آن شخص: نه، برعکس …!
سقراط: پس تو می‌خواهی چیز بدی را درباره او بگویی، اما مطمئن هم نیستی که حقیقت داشته باشد. با این وجود ممکن است که تو از آزمون عبور کنی، زیرا هنوز یک سوال دیگر باقی مانده است: مرحله “پالایش سودمندی". آیا آنچه که درباره دوستم می‌خواهی به من بگویی، برای من سودمند است؟ ان شخص گفت: نه، نه حقیقتا.
سقراط: بسبار حب٬ اگر آنچه که میخواهی بگویی، نه حقیقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا می‌خواهی به من بگویی!

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 210
  • 211
  • 212
  • ...
  • 213
  • ...
  • 214
  • 215
  • 216
  • ...
  • 217
  • ...
  • 218
  • 219
  • 220
  • ...
  • 241
 خانه
 طب سنتی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مشاور نجمیه

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آلبوم عکس
  • احادیث
  • احکام
  • اخلاقی_خانوادگی
  • تربیت فرزند
  • تفسیر کوتاه
  • داستان
    • 2
  • دانستنیها
  • روانشناسی کودک ونوجوان
  • زناشوئی موفق
  • زناشویی موفق
  • پاسخ به شبهات
  • پرسش و پاسخ
  • پرسش وپاسخ
  • پندهای حکیمانه
  • پندهای حکیمانه
  • کدبانو
  • کدبانو
  • یادی از شهدا

پیوندهای وبلاگ

  • مدرسه امام جعفر صادق (ع) شاهرود
  • مشاوره مدرسه امام صادق (ع) شاهرود

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 399
  • دیروز: 686
  • 7 روز قبل: 872
  • 1 ماه قبل: 7319
  • کل بازدیدها: 147466

پیوند ها

  • مدرسه امام جعفر صادق (ع) شاهرود
  • مشاوره مدرسه امام صادق (ع) شاهرود

رتبه

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان