مشاور نجمیه

حکمت

ارسال شده در 27 شهریور 1396 توسط مژگان عامري در پندهای حکیمانه, پندهای حکیمانه

​مردی از امام صادق علیه السلام اندرزی خواست. حضرت فرمود:
?اگر خدا کفیل است 

غصه برای چه؟ 
?اگر رزق تقسیم شده

حرص چرا؟! 
?اگر دنیا فریبنده است

اعتماد به آن چرا؟! 
?اگر بهشت حق است

تظاهر به ایمان چرا؟! 
?اگر قبر یک حقیقت است

ساختمانهای مجلل چرا؟! 
?اگر جهنم راست است

این همه ناحق کردن چرا؟! 
?اگر حساب اخرت وجود دارد

جمع مال حرام چرا؟! 
?اگر قیامتی هست

خیانت به مردم چرا؟! 
?اگر دشمن انسان شیطان است

پیروی از او چرا؟!

نظر دهید »

داستان

ارسال شده در 26 شهریور 1396 توسط مژگان عامري در داستان

?داستانی زیبا و قابل تأمل!

✳️اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه.

 گفت:حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه.
?گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.

 گفت: من رفتنی ام! 

گفتم: یعنی چی؟

 گفت: دارم میمیرم 

گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟ 

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. 

گفتم: خدا کریمه، انشاءالله که بهت سلامتی میده
? با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟ 

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش.
 ?گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

 گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.
?تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم؟

 خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، 

⚫️چون من قرار بود برم،خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمی‌کرد.

 با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی.
✳️ سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد وعادت کردم به مهربونی با مردم.
❓حالا سوالم اینه که حالا که من به خاطر مرگ خوب شدم، آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
? گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.
♻️ آرام آرام خداحافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

? گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
?سریع یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم!!
? با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟گفت: بیمار نیستم! 

گفتم: پس چی داشتی می گفتی؟

 گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم.

 گفتن:نه 

گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند نه! خلاصه حاجی ما که رفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه…؟
?باز خندید و رفت و دل ما رو با خودش برد…

نظر دهید »

روانشناسی

ارسال شده در 26 شهریور 1396 توسط مژگان عامري در روانشناسی کودک ونوجوان

​کودکی  که پدر یا مادرش را به دلیل مرگ یا طلاق یا ترک از دست می‌دهد به دلیل نظام قیاسی که در ذهنش دارد مطمئن است که دیگری را هم از دست می‌دهد.نظام ذهنی بچه ها اینچنین است که از یک حادثه، قانون کلی می‌سازند و تعمیم Over Generalize)) می‌دهند

? از نظر علمی دو سال طول می‌کشد تا بچه‌ها، خودشان را با شرایط تازه تطبیق دهند. تقریباً در هر سنی، تا دو سال به هیچ وجه نمی‌توانند چیز دیگری راتصورکنند.

نظر دهید »

حکمت

ارسال شده در 26 شهریور 1396 توسط مژگان عامري در پندهای حکیمانه, پندهای حکیمانه

? آیت الله بهجت (ره) :
☘ اگر میخواهید درکارتان گره نیفتد وموفق شوید تا میتوانید استغفار کنید . اگر اثرنکرد ، جوابگویش من هستم .

نظر دهید »

داستان

ارسال شده در 26 شهریور 1396 توسط مژگان عامري در داستان

? توکل
? آقایی می‌گفت مرحوم آخوند ملأ فتحعلی هر شب در سامرا یکی دو نفر را به شام دعوت می‌کرد. یک وقت بعد از نماز مغرب و عشا به من گفت: شما هم بیایید. با ایشان به منزل رفتیم. آن مرحوم از خانواده سؤال کردند: نان گرفته‌اید؟ گفتند: خیر.
? در سامرا هم قریب صد سال بود که نانوایی وجود نداشت، بلکه زن‌های عرب در خانه‌هایشان نان می‌پختند و صبح و عصر می‌فروختند و شب در شهر نان نبود.
? در هر حال، فرمود: بفرمایید بالا، خدا می‌داند که من میهمان دارم. پس از اینکه مقداری نشستیم، دامادش آمد و پرسید: آیا نان تهیه شده است؟ آخوند گفت: نه ‌خیر، ولی بیرون خانه بروید و دو سه قدم این طرف درِ خانه و دو سه قدم به طرف دیگر بروید. 
? داماد ایشان از خانه بیرون رفت و برگشت. ناگهان دیدم دامانش پر از نان است. آن شب شام خوردیم و از هیبت آخوند رحمه‌الله نتوانستم از دامادش در این‌باره سؤال کنم؛ لذا صبح نزد داماد ایشان رفتم و گفتم: چه سرّ و رمزی میان شما و آخوند بود، بگو بدانم از کجا و از چه کسی نان گرفتی؟ 
? گفت: ما به فرمایش آخوند متعبدیم، به همان صورت که فرمود عمل کردم و دو سه قدم این طرف رفتم و دو سه قدم به طرف دیگر، و ناگهان شخصی به من گفت: دامانت را بگیر، گرفتم، و او پر از نان کرد!
✨آیا کسی با اینکه می‌داند در خانه نان ندارد، می‌تواند بگوید: بفرمایید داخل، خدا می‌داند که میهمان دارم، و به این صورت نان تهیه کند؟!✨
? در محضر بهجت، ج ۲، ص ۳۹۰

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 170
  • 171
  • 172
  • ...
  • 173
  • ...
  • 174
  • 175
  • 176
  • ...
  • 177
  • ...
  • 178
  • 179
  • 180
  • ...
  • 241
 خانه
 طب سنتی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مشاور نجمیه

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آلبوم عکس
  • احادیث
  • احکام
  • اخلاقی_خانوادگی
  • تربیت فرزند
  • تفسیر کوتاه
  • داستان
    • 2
  • دانستنیها
  • روانشناسی کودک ونوجوان
  • زناشوئی موفق
  • زناشویی موفق
  • پاسخ به شبهات
  • پرسش و پاسخ
  • پرسش وپاسخ
  • پندهای حکیمانه
  • پندهای حکیمانه
  • کدبانو
  • کدبانو
  • یادی از شهدا

پیوندهای وبلاگ

  • مدرسه امام جعفر صادق (ع) شاهرود
  • مشاوره مدرسه امام صادق (ع) شاهرود

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 994
  • دیروز: 686
  • 7 روز قبل: 872
  • 1 ماه قبل: 7319
  • کل بازدیدها: 147466

پیوند ها

  • مدرسه امام جعفر صادق (ع) شاهرود
  • مشاوره مدرسه امام صادق (ع) شاهرود

رتبه

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان